آویساآویسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

آویسا

عکس پرینت

http://axprint.com/Signup/?IN=129974YQ دوستای خوبم لینک بالا آدرس یک سایت خیلی خوب و مفید برای چاپ عکس و کلی هدایای زیباست از عضویت تو این سایت خیلی لذت خواهید برد به علاوه اینکه کلی هم هدایای مجانی از جمله چاپ مجانی10 عکس به عنوان هدیه ورود شما داره و مهم تر از همه اینکه موسسه خانه چاپ و طرح یک شرکت معتبر و شناخته شده است و با خیال آسوده میتوانید جهت چاپ عکس و یا هر محصول دیگه از عکس پرینت بهش اعتماد کنید. خودتون امتحان کنید
23 اسفند 1391

مامان عروسکها

لالا لالا ...پیش پیش ....نی نی لالا....جوجو بو ! نی نی لالا... الهی من قربون قند عسلم برم که این قدر مهربون و قشنگ نی نی را می خوابونه و با محبت باهاش حرف میزنه. شب موقع خفتن که می رسه با دخترک مهتاب روم کنار هم دراز میکشیم و قصه از خوابیدن کل فامیل از نسیم و عرفان ونوید گرفته تا عمو علی و دایی ایمان و نگین میگیم بعد من خسته از تکرار این همه اسم و قول دادن بابت اینکه حتما خوابیدن چشمامو میبندم و با خروپوف الکی خودمو به خواب میزنم ،ناگهان فرشته مهربونم بافوران عشق دست میندازه دور گردنم و من خوشبخت را غرق بوسه میکنه. و اینقدر این سریال تکرار میشه که با نوازش و نجوای رضا می فهمم منم کنار اون خوابم برده و همسری اومده دنبالم منو ببره سر ...
15 اسفند 1391

اولین های آویسا (2)

هیچ کدوم از شیشه هاتو استفاده نکردی! این کفشها و پاپوشات را هم نتونستم پات کنم ( از بس ماشا.. پاهای نازت تپل بود وزود بزرگ شد) اولین ظرفهای غذا خوری آویسام عاشق این بادیها بودم   ست نوزادی که هنگام ترک بیمارستان تنت کردیم  اون عقب:اولین قاب عکس ،و اولین عروسکای tolo و در جلو : جای دستمال کاغذی ،تکه ای از ست مورد علاقه من که شامل ساعت و سطل آشغال و پا دری بود.   ...
13 اسفند 1391

اولین های آویسا(1)

دیروز داشتم کمد دخترک را مرتب میکردم ، لباسهای خوشگل نوزادیش ، کفشها و پاپوشها، ژاکتها و کلاهاش وکلی لباسهای کوچولوی دیگه ! خاطرات قشنگ این دو سال اخیر از جلوی چشمم رژه میرفت ! اولین شلوار مخمل کبریتی شیرین عسلم!که سوغاتی بابا رضا از دبی بود اولین ژاکت و کلاه دستباف که خاله آتنا دوست نازنین من بهت هدیه داد.(دوست خوبم امیدوارم خیلی زود بیای ایران تا ببینیمت) اولین و قشنگ ترین کلاه زمستانیت که دایی نیما برات خریده بود اولین مایوت که عمه مهناز تازگی بهت هدیه داده و هنوز تنت نکردم! تعدادی ار پیش بندهای نازنین دخترم! اینم تعدادی از پاپوشها و دستکشهای نوزادیت که چون ایام نوزادی شما تو اوج گرما بود اکثرا" بلا است...
13 اسفند 1391

پایان سال و خونه تکانی و آویسای شیطون و .....

جمعه 11 اسفند برای خونه تکانی کارگر داشتیم و خوب می دونید که همچین روزایی خونه منفجره و جای جم خوردن نیست چه برسه به شیطونی و بازی و بدتر از آن به همه چیز دست زدن! آویسا خانوم ماهم نیست که اصلا" کنجکاو و بازیگوش نیست ،ساکت تو اتاقش نشسته بود و برای خودش بازی میکرد تا ما کارهامون زودتر تموم شه  (کی باور میکنه؟) طفلک دخترک همش بین خونه خودمون و حیاط و خونه عمه مهناز سرگردون بود و تا میامد تو خونه امواج جملات : آویسا نکن ،آویسا اونجا نرو ،آویسا دست نزن ،آویسا اونو پرتاب نکن و ... به سمت عسلکم پرتاب میشد آخر سر من مجبور شدم دست از کار بکشم و همه چیز را به رضا واگذار کنم و خودم بیام با دخترک تو اتاقش و تا پایان این پروژه بازی کنم! راس...
12 اسفند 1391

قند عسل من

کارای این روزات: - بیرون ریختن همه روسریهای مامانی از کشو و انتخاب یکیشون وسر کردنش! - خاموش و روشن کردن مدام کامپیوتر! - رفتن سراغ قوطیهای کرمی که از غفلت ما به دستشون آوردی و زدن مدام کرم(به قول خودت ما ) به دست و صورتت! - زدن دکمه search دستگاه تلفن و گشتن دنبال گوشیش با دنبال کردن صدا! - بازی با ماشین حساب بابایی و شمردن اعداد - بوسه زدن پشت سر هم به سر و صورت بابا رضا وقتی دراز میکشه! - برداشتن سریع گوشی تلفنی که زنگ خورده !  عمیقا" به قربون صدقه رفتنهای طرفی که پشت خط هست گوش می دی و لبخند میزنی و اگه بخوایم گوشی را ازت بگیریم تند میگی " الو سلام " که مثلا" بگی داری حرف میزی و گوشی را نمی دی! - دوست تلفنیت ...
9 اسفند 1391

شیطونیای این روزات

آخه اینا را از کجا برداشتی عسلک؟!! فکر نمیکنی برای ماتیک زدن یا به قول خودت"باتیک" کمی زوده؟   چه حرفه ای!آینه هم اورده یه وقت دستش خط نخوره!! مامانی بیا weblog منو چک کنیم!   مامان مینا جونم این کامپیوتر شما خیلی باحال تر از اون نت بوک فسقلی ماناست !نکنه یه وقت از اونا بگیری من با این راحترم چیه ؟چرا همه بهم چپ چپ نگاه میکنن؟! بده می خوام گوشیتونو پیدا کنم؟ آخه اون تو چی میخوای شیطونک؟! می خوام به مامانی کمک کنم  چی میکشه مامانی از دست تو عسلم!به سس آخه چکار داری؟! خلاصه بگم هیچ مکان و شیئ از دست عسل بانوی ما و کنجکاویاش در امان نیست!طفلک مامان مینا که خونه زندگیشون...
9 اسفند 1391

روزهای بد بیماری

این سه ،چهار روز اخیراز بدترین روزهای زندگیم بود .دلم نمی خواد تو این وبلاگ از چیزهای بد و آزار دهنده بگم اما اینجا تنها جایگاه درددل کردنمه!  دخترک عزیزم حسابی مریض شده و تب کرده سه روز اون  تو تب سوخت و من تو دلشوره و نگرانی یک اتفاق خیلی بد دیگه هم برامون افتاد که خدارا صدها هزار بار شکر به خیر گذشت و فقط ضرر مالی خیلی زیادی به جا گذاشت. بازخدارا شکر که همه چیز تموم شد و مهم تر از همه دختر نازنینم تبش قطع شده و بعد از سه روز برای اولین بار غذا خورد     ...
6 اسفند 1391

موهای آویسا پر!

بالاخره دیشب 91/12/05 عروسکم را با مامانی بردیم آرایشگاه مخصوص نی نی ها و موهاشو کوتاه کردیم اونم قارچی! وای اما محشر کبری بود! دخنرک با دیدن برگ ریزان موهاش انقدر گریه کرد و جیغ زد که من به آرایشگر التماس میکردم :آقا بسه بسه تمومش کن  اما خدارا شکر ایشون به این وضعیت عادت داشت و علی رغم تکون خوردن زیاد آویسا و هوارزدناش کارشو به نحو احسن انجام داد و وقتی نوبت عکاسی رسید دخترک که حسابی از ما دلخور بود نمیذاشت عکس درست حسابی ازش بگیرن و مدام به آقای عکاس میگفت:"آقا برو برو" اما روی هم رفته نتیجه کار خوب بود.هم موهاش و هم عکسش(اسکنش میکنم میذارمش) اینم عکسایی که خودم به زحمت شب ازش گرفتم اینجا هم از آرایشگاه بیرون اومده...
6 اسفند 1391

کارمند کوچولو

چهارشنبه ظهر مامان و بابام راهی سفر بودند و آویسا را به اصرار خودم آوردن شرکت .فکر نمیکردم اویسا آروم بشینه دخترم  خانوم و با شخصیت فقط پشت میز خودم بازی میکرد و اصلا" مزاحم کسی نشد. ...
5 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آویسا می باشد